مادر شوهرم روز چهارشنبه 7/4/91 از سفر خانه خدا برگشتن و ما از شركت با بابايي و اميرسام سريع رفتيم خانه تا وسايلو جمع كنيم بريم ابيك براي استقبال .....من تا رسيدم طبق معمول فقط دنبال كار اميرسام بودم.....غذا دادن و ... حتي نتونستم حاضر شم و رفتم انجا كارهامو كردم بالاخره بعد يه كم استراحت بابايي راه افتاديم نزديك 2.5 ساعت تو ترافيك بوديم (چهارشنبه ها جاده كرج شلوغه) رفتيم سرزده خانه عمه مريم شام ماكاراني داشتن كمو زياد خورديم ..........حالا اميرسام لب به ماكارانيه ساده نمي زنه و هميشه طرح دار مي خوره ان شب كه كم بود آقا تازه گفت بازم مي خوام..............خداروشكر غذاشو كامل خورد....ولي كو تا بيان .ساعت شد 1 تازه تشريف اوردن .............